دنبال کننده ها

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

مي خواهم ديگر سكوت

مي خواهم ديگر سكوت
هم چون نگاه تو
بي هيچ حرف و سخن
بي هيچ حركت زبان
بنشينم كنار دار
بگذارم كلاف كلمات را جز سرخ و سرخ
همه به كنار
ببافم
براي آرامش چشم تو
چند تايي شعر و شعار

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

درختي با شاخ و برگ سرخ

نهالي سيز مي كارم
همانجا
كه خون تو ريخته شد
در خيابن
درختي با شاخ و بر گ سرخ
قد مي كشد
تا آسمان
ندا ،آقا سلطان

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

حراج ذهن(1)

سنگ ها در بندند همه

سگ ها اما آزاد ویله

******

کدامین را چشمت اشارت می کند نازنین

یله

اما خوار وهار

یا که

بندوتاج خار و افتخار

کدامین را شیشه عمرت اشارت می کند

نازنین

در ننگ

یا که

بر سنگ

کدامین را؟

نازنین

1

هیچت هیچ

دیده ای

مزاری بی نام ونشان؟

من آنجا آرمیده ام!

2

من اینجا می مانم

حتی اگر بر مزارم

هیچ سنگ یا نشانی نگذارند

من اینجا می مانم

حتی اگر (از خروس خوان این صبح تا خروس خوان صبحی دیگر)

هیچکس رانیابم که با او بتوان کلامی از عشق سخن گفت

من اینجا می مانم

با تنهایی و عشقی که دارم

3

هیچت هیچ اندیشیده ای به مرگ

به هنگام خندیدن های بلند

من

همیشه

4

سنگی فتاد ز آسمان

گفت:مترس این همه پا و یک سنگ!

گفتش:چه می گویی!؟

سنگ و پای لنگ ما یاران دیرین همند

بنگر ببین همین یک سنگ هم از بهر پای لنگ ماست

5

چه دهشتناک است مرگ

چه دهشتناک تر این زندگی

یکی خود می سوزاند

یکی میزند لبخند

6

پدر بزرگ به نان می اندیشید

پدر به آزادی

من اکنون

به نان و آزادی

7

گردید و گردید

چرخید و چرخید

چه بد افتاد طاس ما

یار می خواستیم ..

دار شد نصیب ما

8

پروانه سوخت

شمع گر گرفت

گل ماتم....

پروانه ها

پروانه ها

جمع بشویم...

کاری کنیم...

سیلی شویم ....

اشکی بریزیم پای گل

خاموش کنیم این شعله را

9

گفت:دوري و دوستي را بيشتر خوش دارم

...

گفتمش:مشو دور از نگاهم

ترسم

دل وديده به هم دهند دست

ترا از ياد برند

هيچ نگفت....

آمد نشست در نگاهم

.....

10

رها می شوم در باد

به جستجوی

دستان بریده یک شاعر

یک آوازه خوان

یک انسان

11

یکی می زند مرا هر دم صدا

نمی دانم غریبه است یا که آشنا

بهار است یا که شاید هم خزان

....

لیک به خود می گویم

می روم هر چه که شد باداباد

رفتن با باد به از ماندن در این خواب سیاه است

12

ديشب دلم شكست

بايد بياويزمش جايي

مدتي

بي حركت

بدنبال شانه اي ميگردم

براي گريه كردن

13

نباريد هيچ باران

نمي بارد هم چنان هيچ باران

بر زمين فرش دانه دهقان

×××××××

مي بارد اما

بر زمين فرش سنگ دهقان (زمين :همان كه داشت پار در آن دانه بسيار)

مي بارد اما

همچنان باران

همچون اشك عروسك هشت ساله

در كنج حجله

آنگاه كه مي آيد درون، ارباب

پيرمرد سرخ موي شصت ساله

×××××

مي بارد همچنان باران

همچون اشك عروسك هشت ساله

14

سکوتش را کشت

دیشب

شعری سرود

از آنچه هست

از آنچه مي بایست

از آنچه مي خواست باشد

********

ديشب خودكشي كرد

به دست نزديك ترين همسايه اش

برادرش

********

سكوتش را كشت

دیشب

شعري سرود از آنچه مي خواست باشد

15

این دست و آن دست

این پا وآن پا می کرد

تقدیر

********

ناگهان

خورشید نشسته در نگاهش

با گلوله ای

خاموش گشت

*********

ایستاده بود

مات و متحیر

به نظاره

تقدیر

16

آی آدمها

مهربانی ،

رفاقت،

اندکی هم نان شب.

چیز زیادی خواسته ا م آیا من از شما!؟

17

فرياد مي زنم

بجز شيشه ساختمان ها(حتي ساختمان هاي چند خيابان آنطرفتر)

هيچكس انگار صدايم را نشنيد

حتي خودم

آيا! من!

مرده ام!؟

******

باز هم فرياد مي زنم

مهرباني ،

رفاقت،

اندكي هم نان شب

18

به دلم

به خودم

به تنم

گفتم

تو چه گفتي

چه كردي

چه خواستي

كه

اين همه توهين

اين همه شلاق

اين همه آزار

تو چه گفتي

چه كردي

چه خواستي

جز

مهرباني

رفاقت

اندكي هم نان شب

پرنده كز كرده بود كنج قفس و با خود مي گفت :

آه ...!! اگر از آزادي مي گفتم .....چه ..مي شد !!!!!!!؟

19

ديشب خواب ديدم

يكي فرياد مي زد

Stop! it is not true

انگار خورشيد را به اشتباه ايستاده ايم

ما

20

به خود می گفتم دوش

تا کی بایدکشید این بار غم را بر دوش

بال می خواهم ،بال پرواز

تا كنم زندگي را از نو آغاز

روم آنجا كه بود دلخواهم

يابم او را كه مي خواست شود همراهم

صخره شوم ،كوه شوم

كور شوم گر بار دگر بور شوم

كور شوم گر بار دگر بور* شوم

*بور =نا اميد شدن -فریب خورده(در مورد چیزی که پنداشته میشد درست است)

21

گلی دیدم گل به دست
در تاریکی شب
مژگان سیاه
ابرو کمند
گفتمش :
ره گم کرده ای
آیا مگر !؟
گفت :
نه !
اما،ُ
گم کرده ای دارم به ره

22

در یکی از روزهای پایان سال

زیر نگاه سنگین وصله های لباس زن و فرزندان

زحمتکشی زخیل زحمتکشان

زد به سرش کاری کند کارستان

رفت خانه حاکم شهر

نه به روز بلکه به شب

دانی که چه شد عاقبتش

هیچ

کس ندید او را دگر

هیچ

23

ديروز وقت خوبي بود براي جاگذاشتن دل در صحرا

دراين انديشه كه:

"مژده اي دل

كه از بند تو هم من رَستم "

راهي خانه شدم

بيدل و سرخوش

تا درگشودم

ديدم

اي واي او با من است نيز هنوز

مي كشاند مرا به سويي كه تو نشسته اي در سكوت

ميان قاب عكسي

در گوشه اتاق

24

همسایه ای ،هم ساده اي

وگرنه

سرت را مي گذاشتم

لب جوي آب

بي هيچ قطره آبي

مي بريدم

دل من

25

دیشب خواب دیدم باز

دل نازک چو برگ کاغذم

افتاده است بر سطح آب

*********

به خودم می گم ،بیا از این جا برو

اما

اون می گه ،نه

تو بر می گردی

باید می بریدم سرش را

همان پیش تر

کنار جوی آب

بی هیچ قطره آبی

26

درد من

درد دهقان نشسته

در سايه ابر سترون

در كنار زمين فرش دانه

به اميد ريزش باران

به اميد زايش هر دانه

درد من

درد كودك نشسته

در آستانه در

در كنار مادر

به اميد بازگشت پدر

به اميد بوسه هاي پر مهر، مادر

درد من

درد دهقان

درد زن

درد كودك

در آخرين غروب زمستان

نشسته

در انديشه

مرگ هر دانه در دل خاك

غمين از خست آسمان

خسته از زمين

خسته از زمان

28

به كجا مي رود

اين دل!؟

بسته چشم و مي كشد بوي

مي برد مرا

هر دم

به اين سوي و آن سوي

*******

بايد

مي بريدم سرش را

همان جا

لب جوي

29

ای بخت

سیاه

کی شوی هم چون موی من

سپید

کی شویم آزاد و رها

ز دست

این خصم پلید

30

آه بلندي سرد، بر لب

برگ كناري سبز، دردست

ایستاده

کنار جوی آب

به انتظار

تا که تو

کی می آیی

31

پنجشنبه است

روزبه خاک سپرد ن خنده

روز گریه

برای دلهای جا مانده

روز شنید ن گا گریو های اینجا وآنجا

روز نفرین به پروازهای بی پروای بی جا

32

نشسته در قایق

پیش بسوی آبشار

پاروها کجاست !؟

رها شده بر سطح آب

در آغاز

پرواز

33

آن شب که ماه

به من چشمک زد

من و تو

ما بودیم

کاش ابر سیاه کنار رود

چشمک زند به من

ماه

یکبار دیگر

34

من وتو می توانستیم

ما بشویم

اگر شب (ماه) می گذاشت

کاش سحر بیاید باز

35

من هستم

اما

در بندم

نیز

هنوز

36

گفتمش به سراغم نيا

هيچ!

شاد شوم

مي ميرم

37

آسمان ابری

خانه ام بی سقف

اجاقش سرد و خاموش است

دلم اما پر امید

چشمم به انتظار

تا کی شود این داد و آن داد همه فریاد

تا کی فتد آتش در خرمن ظلم و بیداد

38

وای از این دل دیوانه
تنها ترا می بیند و بس
می گویمش :این همه گل
چرا چسبیده ای به این یک تکه خار!؟
می گوید:چه می گویی!؟
علف باید شیرین بیاید به دهان بز

39

ترا در انتظارم

اي يادگار همه جوانيم

سالهاست

بي تو

در حسرت

لحظه اي

آرامش و خوابم

40

ديشب سی تی اسكن شدم

بيچاره دستگاه

مانده بود مات ومتحير

هيچ نيافت برای برداشتن عكس از آن

جز

انديشه تو!!

41

خسته ام

خسته از اين همه بيداد

خسته از شب هاي بيدار

از اين همه آمد و رفت

نشست و برخاست

خسته از زايش شب در دل روز

روز در دل شب

خسته از گردش بيهوده به دور آفتاب

از باران

از دويدن به دنبال لقمه اي نان

خسته ام

خسته از حمل وزن

جستجوي قافيه

تكرار كلمات هم شكل آخر هر خط

رسم و رسومات منحط

خسته از شعر

از فسانه

خسته از انتظار كه كي شود باز، درب خانه

خسته ام

خسته از گفتن مرگ بر اين

درود بر آن

خسته از فكر رفتن بالا

يا كه ماندن در اين پايين

خسته از رنگ سياه

جدايي هاي گاه و بيگاه

خسته از

تفرقه

اتحاد

بي رنگي

رنگ و ريا

خسته از تضاد

از اتفاق

خسته ام

خسته از اين همه فرياد

اين همه بيداد

خسته از شب هاي بيدار

*******

چه كنم اما نازنين

به خودم دادم قول

به تو بستم

دل

به پاي تو پاي

به تو

اي هميشه در راه

اي ياور

اي به سكون بي باور

42

ميان صفحات روزنامه همه خيس از باران

در صحرا اما

زمين

خشكِ خشك

نشسته است در انتظار

دل خوش به بوسه باران

43

باران می بارید
ظرف هایمان همه پنهان
دریغ از یک هلهله ،یک فریاد
زیر آسمان بی ابر
به قربانگاه می رویم
با فغان و فریاد
به نیاز قطره ای آب

44

درد
درد
درد
تلخ
تلخ
تلخ
عجبم

چرا این یک تکه گوشت نمی ماند از حرکت باز
چرا نمی شود
سرد
سرد
سرد

45

نمی دانم کیست

هرگاه می ایستم

در برابر آیینه

می ایستد رو در روی من

لبخند بر لب

46

دیشب خواب دیدم خدا را

آهسته (که نشنود شیطان)

گله می کرد

از رفتار انسان با حیوان

انسان با انسان

47

دیشب همه بودند

خدا،ملائك،شيطان

باد،باران

آفتاب،مهتاب

دريا،بيابان

گل ،گلستان

اما هيچكدام

جاي خالي ترا پُر نمي كرد

48

دردی است

درد پنهان نمودن خود

درد پنهان شدن از خود

حتی

در برابر آيينه

50

دروغ

دروغ

دروغ

به آيينه هم

حتي

دروغ

51

بود امروزنمكي

شادٍ شاد

كار وبارش روبراه

سور وساتش

جورٍ جور

امروز

نمكي

به جاي

نان خشك،دمپايي كهنه و آهن قراضه

دلٍ شكسته مي خريد

52

تو !!

آري تو

به چه مي انديشي

وقتي كه سنگي

فشرده در دستي

به هوا مي رود

پرواز مي كند

نه به جستجوي شيشه اي

نه به دنبال ختم پرواز پرنده اي

نه به سوي (حتی) شيطان

كه به سوي

سر يك انسان

*****

تو

آري تو

به چه می اندیشی

وقتی پنهان می شود سر

ز خشم دستها

به زير سنگ

53

روزه بود

خدا را به زور به خوردش دادند

پیش از افطار

باطل شد

54

دیشب خواب دیدم

بر در و دیوار شهر نقش بسته است

معنای جدید خوشبختی

بر یکی ،بي پناهي

بر ديگري ،بيكاري

در كوچه اي ديگر

تنگدستي

55

کاش

آن

دو اشتباه !!

هم

نبود هیچ

56

انسان

شيطان

آه

اگر

آن دو اشتباه

هم

نبود

هيچ

57

سحر

بی هیچ نیمروزی

شب شد

58

بیچاره من

نشسته در

بامداد امید

به انتظار بازگشت

مسیح

59

خواب دیده ام

بیش از

۶۷ بار

در ۶۷

تو را

از دست داده ام

کاش می شد

بی کابوس ۶۷

۶، ۷ ثانیه

بی خواب ، خوابید

60

می دانی

چند باران خیس شدم

در این شب بی سحر

برای دیدن

تو

61

آنش!!!....آتش!!!

يك

دو

سه

سه ستاره

يك كهكشان تازه

62

چرخید

باز هم

زمین

پشت به خورشید کرد ما*

شب شد

شب بود

شب تر شد

*"ما" قسمتی از زمین که ما برروی آن هستیم

63 اسب حیوان نجیبی است
و نجیب تر
آن که
بار می برد

سواری می دهد

و

سیاهی سکوت اش

رو سفید می کند

شب را

64

رییس

می آید

اتوبوس های واحد همه

می روند

مسافران(دانش آموزان-كارگران-...)

در ايستگاه ها به جا

مي مانند

هوا چه سردتر مي شود

65

چه تاریک

چه طولانی

سي در سيصد و شصت و شش بار

یلدای من

کی می شود صبح

66

چهارصد بعد از هزار

زخواب برخاست

گفت:

تو كيستي!؟

از كجايي !؟

تو فرزند من نيستي!

67

امواج خسته

دريا بي تاب

كه كي مي رسد ساحل

ساحل اما ،غرقِ در دريا

در اندیشه

كه چرا اين آشنا

نمي گيرد به دندان خشم

چرا نمي گشايد چشم

67

سار

در پرواز

در گوشه اي نشسته

سنگ

به انتظار

كاش

سنگ و سار

نرسند به هم

هيچ

68

درد،درد،درد

وقتي كه مي نشيند

سنگ بر سر سار

سار بعد از سنگ

69

سار به ساعت گفت :

خسته نمي شوي از اين همه تكرار

ساعت گفت :

تيك تاك ،تيك تاك ،تيك تاك ..

70

گفتمش :نرو

گفت:نترس

بر مي گردم

زياد دور نيست

فردا

****

نميدانم او گم كرده است فردا را

يا كه فردا گم كرده است راه را

چه طولاني شد اين شب يلدا

کاش بشود فردا

71

باور كنيد

خواب ديده ام

باور م را

چه بخواهيم

چه نه

فردا مي آيد

با خورشيدي ديگر

72

چشم ها باز

دهان بسته

گوش به آواز

مي رسد از دور

صداي آواز يك ساز

كه مي نوازد انگار

از طلوع خورشيد

در دل شب تار

73

كاش من بدبين باشم

كاش در اشتباه .

نوري تابيد

پنداشتند شايد

همان خورشيد باشد

كاش من بدبين باشم

كاش در اشتباه !

شب تابي بود

نورافكني در دست

با يك بلند گو به وسعت راديو و تله ويزيون هاي جهان در

دست ديگر

74

کاش بندی نبود

کاش شرمی نبود

کاش ترسی نبود

کاش می شد بگویی ،منتظر که هستی

چه هستي

كاش مي شد بگويي، كه را دوست داري

كه را نه

75

برخاست زخواب

کابوس دیده بود انگار

نیم خیز شد

عصبی و بی تاب

بر صفحه جادو

می رفت به آسمان

موشی کوچک

بر سرش چیزکی هم چون ماه

خواست برگردد به مقر خواب

قارو قور شكم رخصتش نداد

76

قارو قور شکم چه دهشتناک است مرگ
و چه دهشتناک تر این زندگی
یکی خود می سوزاند
یکی می زند لبخند

77

7777رخصتش فکر مرگ

نمی لرزاند تنم را

آنقدر که

فکر بی تو بودن

78

از تو

به باد گفتم

توفان شد

به ابر

باران شد

به كوه گفتم

ويران شد

به چشم

گريان شد

تا آمدم بگويم به ستاره

چشمكي زد و

باز هم

مات مهتاب شد

79

دیشب خواب دیدم

مسیح را

نشسته بر شانه من

من بر صلیب

80

نشسته بود

با خدا

به بازي شطرنج

شاهد ،ماه بود و من

تو نبودي ،بازنده بود سخت

تا تو آمدي

مات شد !!

خدا!

81

چه باید می گفتم ؟

چه می توانستم بگویم ؟

به آن گبر*

آ ن گاه

که در پاسخ سپاس من از خدایم

گفت:

چه می کنی!!؟

چه مي گويي!؟

این همه را

خدای من

داد به تو

82

ديشب

ماه

ميهمان بود

خانه ما

تا تورا ديد

آسمان بي ماه شد

خانه ما اما

هر شب مهتابي

83

بهار که بیاید

شقایق هم می آید

شقایق که بیاید

غصه می رود

*******

کاش بهار بیاید زودتر

روشن شود چشم پدربزرگ

بنشیند بر لبش یک لبخند

84

سه عيد را كنار هم بگذاري

يك كلام شيرين سعيد هم نمي شد

حيف،عيد هست

اما

ديگر

سعيد

نيست

85

به كدامين گناه ...

به كدامين گناه...

آه

اين چه ندايي است

چرا رها نمي كند

ذهن مرا

من كه پنبه چپانده بودم در گوشم

براي هميشه

اين چه ندايي است

نشنيده بودم پيش تر

آن را هيچ

اما تصويرش آشنا بود انگار برايم

انگار خواهرم بود

يا كه شايد خود من

نشنيده بودم نامش را پيش تر از اين

هيچ

اكنون اما

شده است

ملكه ذهنم

سلطان قلبم

ن ا س

86

برآسفالت شب گون خیابان

گلی دیدم

قرمز ِقرمز

با داغی سیاه در میان

انگار یک شقایق

نزدیک که شدم

قطره ای خون بود

تازه خشکیده

بر آسفالت شب گون خیابان

87

صدایش را که شنیدم

دلم آتش گرفت

چپی* می زد

دهل

88

تورانی

به حکم نیش دشنه پدر

اعرابی

به حکم که!؟

بالابرد برای آخرین بار

به وداع با مادر

دست

سهراب

77979 7977

79

78ن77داد

)