چشمهايت چشمه اي مي شود
براي ذهن
خشكيده من
2
چشمهايت
شعرهايم را
پرت مي كند برروي كاغذ
3
به چشمانت كه مي انديشم
واژه هابر صفحه سفيد كاغذ
تلاش مي كنند به
آغاز شنا
4
چشمانت را كه بر هم مي گذاري
روز ،شب مي شود
شب ،شب تر
5
شعر را نمي شناختم
چشمان تو را كه ديدم
شاعر شدم
6
زندان اگر
چشم تو
و
انفرادي دلت باشد
دوست دارم
حكم حبس ابد در انفرادي را
7
شعرهايم را بي حضور چشم تو
پهن مي كنم در هواي آزاد
خورشيد
اشكهايم را مال خود مي كند
8
براي حبس در چشم تو
تو بگو
به چه جرمي نياز دارد
دل من