دنبال کننده ها

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

بي باور به سكون

كومه ام هم چون كوله ام


خالي ست

دلم هم چون چشمم

به انتظار

تا كه ، كي مي رسد از راه

آن سوار

سوار ِ

مقسم شاني و شادي و شفا

آن سوار بي باور به سكون

*******

نكند! او را هم

خواب ربوده باشد!؟

در اين شب سياه تر از شب بي ماه

يا كه شايد هم

نشسته باشد رودرروي طوطي اش

به گفتن حكايت دو چشم سياه

1 نظرات:

آرمان گفت...

در تعريف شعري نيمايي اگر بتوان چيزي گفت شايد اينگونه باشد كه اين شعرچيزي چنان تعريف كلاسيك از شعر است با اين تفاوت كه در آن موجود نبودن قافيه اي مرتب و هم طول نبودن مصرع مشخص و بارز است ولي وزن بر جاي مانده است و بقول آقاي ترابي در كتاب بامدادي ديگر نيما يوشيج در ابداع شعر نو نيمايي عنصر وزن را به عنوان عنصر اصلي حفظ مي كند و قافيه را حذف يا به گونه اي از جايگاه خود حذف مي كند و آن را به عنوان زنگ صدا و در جايگاهي متفاوت با شعر سنتي به كار مي برد . اين بازگويي شعر نيمايي از طلايه شعر شما (كومه ام همچون كوله ام ) بود كه احساسش كردم كه ادامه دار نبود .ادامه گفتار را در وبلاگم مي توانيد بخوانيد