دنبال کننده ها

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

چرا به هركه مي گويم ديوانه ام باور نمي كند؟

-
ماه اسیر شد در دست ابر
کرم شبتاب
تاب نیاورد
صاعقه شد
زد به ابر
ابر دو پاره شد
ماه،
آزاد
۲-
اگر دیوار نبود
پرده پشت پنجره ها
سنگ کم می آمد
برای سنگسار
۳-
تنم هم چون خاکستر
خاکی از پای تا به سر
در دلم اما
آتشی
همچون آتش زیر خاکستر
۴-
ما اشتباه می کنیم
یا
روزگار
وقتی درنیمه شب دی ماه
از خانه بیرون می آییم
به رفتن سیزده بدر

۵-
به عکسم هی نگاه
می کنم
به حالت هی گریه
جوانی
۶-
چرا !؟

چای سبزهم

به آب چوش که می رسد قهوه ای می شود

هم چون برادرش

چرا!؟

چشمان سبزتو

مرا مي برد به كندوي زنبور عسل
چرا!؟

به هرکه می گویم

دیوانه ام

باور نمی کند


1 نظرات:

Unknown گفت...

درود
امروز شعري از شما خواندم كه گمان مي كنم جنسش با جنس ساير شعر هايتان تفاوت دارد
با مهر
سروش