دنبال کننده ها

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

شعر من هجوم احساسات است به ذهن من

-


(برای آنهایی که فکر می کنند نقطه آخر خط شعر هستند .)

چرا هیچکس نمی زند شلاق به شعر من

چرا هیچکس نمی کند پوست از تن کلام من

این کلام شست و شو می خواهد

و

یک الک ریزتر

چه بزدل می شود

قلم

وقتی که به شب می گوید :

برو

نمی خواهم تورا

من به انتظار سحر ایستاده ام به درگاه تو

و چه بذل تر

وقتی که

هی خورشید را می گیرد واسطه

۲-

(برای خودم که دل خوش به بعضی تعریف ها نشوم )



به میهمانی گل ها رفتن قطار

..........

بوسيدن پسر،مادر را به زير چوبه دار

....

.......

هر چه به ذهنم مي آورم فشار

هيچ نمي آيد بر زبانم

به دستم كه جاي خود دارد

باورم مي شود بيشتر

كه من شاعر نبودم ،نيستم

نمي گفتم شعر هيچ

هر چه بود

همان بود

كه خود مي آمد به دستم

به ذهنم كه جاي خود دارد

به خود مي گويم باز ،تمام شد ،تا هجومي ديگر

1 نظرات:

سیمین پاشا گفت...

پوست شعر هایم را بکنید

سلام

شعر زیباتون رو خوندم
چقدر چشم آشنا بود و چقدر دوست داشتنی
پوست شعر هایم را بگنید ابتدای یکی از شعر های من بود
و این حس در این شعر شما هم غوطه ور بود و خوشحالم از خوندن این شعر زیباتون
باز هم خواهم آمد
باز هم خواهم خواند