دنبال کننده ها

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

حراج ذهن 4

چشمانم را مي بندم


از دلم مي ترسم

نازك است

زود مي شكند

*****

برهنه كه مي بينمت

زيبايي

شرم كه مي كني

زيباتر

انديشه يك لا قباي من

*********

انگار در جنگ بودند

خدا و شيطان

پدر لب به دندان مي گزيد

كودك باز هي نق مي زد

انگار در جنگ بودند

خدا و شيطان

پدر برد بالا دست

سيلي اي به گوش كودك نواخت

انگار شيطان پيروز گشت

كودك ديگر گريه نمي كرد



**************

صدايش را مي جويد

در قطره اي اب

كودك...*



مي جَويد!

نه

مي جويَد!

...

مي جَويد!

نه مي گويم

مي جويَد!

آه از دست اين خط زبان

بگذريم

بگذار برويم

سراغ شعري ديگر

*قسمتي از شعر "كودك لال"كتاب آواز كولي ها :لوركا:ترجمه رضا معتمدي

************





به ذهنم نگاه مي كنم

شعري بگويم

شايد

...

هيچ !!

يه اطراف نگاه مي كنم !!

هيچ!!

...

از روي دست زندگي تقلب مي كنم

مي نويسم

درد!

فردا مي بيند

مي زند

لبخند

*********

خسته ام

ميشه از مردمك

قهوه ا ي چشات

خواهش كنم

يك فنجان

آرامش

********

روز سياه بر تن

مي كند

خورشيد قهر

ماه شاد

به ديدن تو

**********

چرا برافروخته و عصباني مي شود

خورشيد

در آغاز هر وداع شبانه

با تو

***********

مي چرخيد

مي بلعيد

مي كرد نوش

آب دريا را

بي هيچ بيم از مرد ماهيگير

ماهي لم داده در ترازوي مرد ماهي فروش

**************

حتي اگر خودت را چهار ميخ كني به اينجا

چه كوروش

چه داريوش

چه خشايار

چه خود خود شاه

كه بود

كه ماند

كه مي ماند

حتي اگر خودت را چهار ميخ كني به اينجا

************************

خروس همسايه كه هجوم مي برد

به پرده شب

خروسان ديگر

شير مي شوند

***********

عاشقم

عاشق

شعر بي كلام

چشم توام

*****

تو گفتي

ماه با ماست

من ساده باور

كردم

دست دراز

عقرب در دستم افتاد

*************

تنهايي را دوست دارم

تنها

اگر تو باشي

***********

برگهاي سبز درخت

حسادت مي كنند

به قرمزي

گلبرگهاي گل سرخ

1 نظرات:

سمیرا گفت...

مثل همیشه فوق العاده بود . عریانی اندیشه رو بسیار پسندیدم